خاله مورچه، کلاغ و قاضی
افزوده شده به کوشش: نسرین واعظ
شهر یا استان یا منطقه: جنوب ایران
منبع یا راوی: گردآورنده: منیرو روانیپور
کتاب مرجع: افسانهها و باورهای جنوب - ص 93
صفحه: 241 - 252
موجود افسانهای: -
نام قهرمان: خاله مورچه
جنسیت قهرمان/قهرمانان: حیوان
نام ضد قهرمان: آقا کلاغه
قاضی، در قصههای ایرانی معمولا یکی از چهرههای منفی است. یا خودش ضدقهرمان است یا کمک ضد قهرمان. و به همین مناسبت به تمسخر گرفته یا تنبیه میشود. قصۀ «خاله مورچه ...» از توجیهات قاضی در یک اتفاق ساده سخن میگوید. البته در بعضی روایتهای این قصه، خوشنیتی قاضی نیز مد نظر است. متن کامل قصه را مینویسیم:
یک روز صبح خیلی زود خاله مورچه از خواب بیدار میشه، وضو میگیره، نمازشو میخونه، بعد چادرشو میکنه سر، تنگِ تنگِ تنگ، کمرشو میبنده، جاروشو دست میگیره، میگه برم مسجد و جارو کنم. خلاصه همین جور که میرفته، تو راه قالب پنیری میبینیه به خودش میگه: نه، این مال خودم نیس، حتمال مال کیسه گم کرده، اینو باید ببرم تو مسجد بزارم رو منبر. میره مسجد، قالب پنیر و میذاره رو منبر و شروع میکنه به جارو کردن، همینجور که داشته جارو میکرده، آقا کلاغه میآد میشینیه رو منبر و شروع میکنه به قار قار کردن، در همین موقع میبینیه یه قالب پنیر رو میزه. خوشحال میشه، میپره به چنگ به پنیر میزنه. خاله مورچه که از این کار کلاغ عصبانی میشه، یه جارو میزنه تو سر کلاغ، کلاغ حسابی دردش میگیره و یه چنگ میزنه تو چشم خاله مورچه. خاله مورچه خیلی دیگه ناراحت میشه. گریه کنان میره در خونه آقا قاضی، تق، تق، تق در میزنه. آقا قاضی از پشت در میگه: «کیه».میگه: «بازکن من هستم خاله مورچه».آقا قاضی در رو باز میکنه. میگه: «به به خاله مورچه کجا بودی صبح به این زودی»؟مورچه میگه: «راستش بخوای صبح زود بلند شدم نمازمو خوندم». قاضی میگه: «به به سحرخیز بودین».مورچه میگه: «چادرم رو سرم کردم تنگِ تنگ گرفتم، جارو برداشتم که برم مسجدرو جارو کنم».قاضی میگه: «خوب وظیفهات بوده».مورچه میگه: «تو راه که میرفتم به قالب پنیر دیدم». قاضی میگه: «روزیت بوده، مورچه میگه: «گفتم خوب مال خودم نیس، بردم گذاشتم رو منبر».قاضی میگه: «خوب جاش بوده». مورچه میگه: «همینطور که داشتم جارو میکردم کلاغه اومد و یه چنگ زد به پنیر».قاضی میگه: «خوب استای آشپزها بوده میخواسته ببینه شور و یا بینمکه».مورچه میگه: «منهم عصبانی شدم و با جارو محکم زدم تو سرش».قاضی میگه: «خوب اشکال نداره استاش بودی میخواستی ادبش کنی». میگه: «او برگشت چنگ زد تو چشمم». میگه: «خوب نوره چشمت کرده سرمه چشمت کرده، نوره چشمت کرده، سرمت چشمت کرده».